اقبال فلسفی موسیقی به طور اساسی توسط شوپنهاور و سپس نیچه تغییر میکند. تز متافیزیکی مرکزی شوپنهاور جهان را اساساً ارادهای میداند که خود را به
بازنمایی تقلیل داده است. به این ترتیب، در حالی که هنرهای تجسمی و مخصوصاً هنرهای کلامی با بازنمایی در ارتباط هستند، موسیقی این برتری را دارد که بیان تقریباً بیواسطه و آنی اراده باشد. به این ترتیب که اراده که خود امری نامحسوس است، در بمترین نتی که آلات موسیقی قادر به نواختن آن هستند، شکل محسوس به خود میگیرد. نت بم پایه در پیشدرآمد «طلای راین» واگنر، تجسمی تقریبی از این حالت است. هر بنای موسیقایی که بر چنین پایهای که در حکم ماده خام اولیه است بنا شده، میتواند معادل درجات متفاوت هستی باشد. به عنوان مثال صدای متوسط برای دنیای گیاهان و حیوانات و صدای زیر آهنگین برای اراده کاملاً خودآگاه که تنها از آن انسانهاست.
«ملودی، آواز بازی اراده تحت لوای عقل را به تصویر میکشد. موسیقی روایتگر رازآلودترین حکایتهای اراده است. او هر حرکت، جهش، کنش، هر آن چه را که عقل تحت لوای مفهوم منفی و به شدت وسیعی که احساس مینامیم پنهان میکند و نیز هر آن چه که از پیوستن به عرصه مفاهیم انتزاعی اندیشه سرباز میزند را نمایش میدهد. تجسم و سپس تحقق آرزوها و بلافاصله پروراندن خواستهای دیگر، در ذات انسان است. آدمی هرگز احساس خوشبختی و آرامش نمیکند؛ مگر این که فاصله بین خواستههایش تا عملی شدن و سپس جایگزین شدن آن توسط خواستهای دیگر، در کوتاهترین زمان ممکن طی شود، چرا که تأخیر در تحقق آرزوهایش سبب رنج او و فقدان آرزوی جدید موجب دردی بیحاصل به نام دلزدگی و کسالت در نزد او میشود. موسیقی ماهیتاً قابلیت انعکاس و نمایش تمام این مسائل را دارد. ملودی در هزاران مسیر مختلف پرسه میزند و بیوقفه از دست مایه اصلی خود دور میشود. تمامی این پرسهزنیها و انحرافات، نمایانگر میل و هوس در انسان است و نیز بازگشت آن به دست مایه اصلی یادآور تحقق این امیال. خلق یک آهنگ و از این طریق شرح و توصیف پنهانترین بنیان اراده، این یعنی یک اثر هنری خلاق و نبوغآمیز که در عرصه موسیقی بیش از هر جای دیگر به دور از هر فکر و تأملی مؤثر واقع میشود.»
| شوپنهاور |